بارتیمیوس-چشم گولم رمانی بسیار جالب و جذاب،در بعضی نقاط هیجان انگیز با نثری روان و ساده و آموزنده
است.از این جهت آموزنده که شما می توانید شگرد های نوشتن داستان و ایجاد کشش و هیجان را در اتفاقات یاد
بگیرید.برای مثال یکی از این شگرد ها نوشتن حس و حالاتی است که شخصیت هنگام وقوع حادثه به آن دست می
دهد(شاید هم بر عکس:دی)که می تواند ایجاد هیجان کند.
نکته ی دیگر درباره ی این رمان قیمت بالا و تعداد صفحات بالغ بر هشتصد صفحه است.چنین رمان طولانی ای باید
کشش داشته باشد.به طوری که مثلا مانند سیپتیموس هیپ در میانه ی آن و با عوض شدن متعدد شخصیت ها
حوصله اتان سر نرود.و جاناتان استرود در این امر موفق بوده.
نکته ی آموزنده ی دیگر این رمان این است که نویسنده اتفاقاتی که برای شخصیت ها می افتند را به ناگهان و با
پایان فصل کنار نمی زند و سراغ شخصیت بعدی نمی رود.در واقع این امر موجب ثبات هیجان در فصول نسبتا طولانی
داستان می شود.
چیز دیگری که در این رمان وجود دارد نوع اتفاق افتادن صحنه ی پایانی نبرد رمان(مبارزه با گولم)است که به نظرم
نمی تواند نمره ی خوبی بگیرد.متاسفانه من نمی دانم چرا رمان های خوب که صحنه های پایانی اشان که باید هیجان
انگیز ترین ها باشند اینقدر ساده به پایان می رسند.(برای مثال یکی از بدترین پایان هایی که من برای یک مجموعه
خواندم،پایان سری اول پنجگانه ی پرسی جکسون بود.منظورم شیوه ی نابودی کرونوس است نه آن جا که نخواست
به خدایان بپیوندد.)پایان این رمان از نظر من نمره ای متوسط می گیرد.و باز هم به خاط همین پایان است که ما هری
پاتر را اثری جاودانه می دانیم.هرچند اگر رون یا هری کشته می شدند مطمئنا داستان انگلیسی تر با غمناک تر می
شد ولی بار ادبی اثز بالا تر می رفت.خوبی اش این بود که یکهو ولدمورت خودکشی یا معذرت خواهی و تسلیم
شدن نکرد و تا مرگ به جنگ ادامه داد.
اما چیز دیگری که در حین خواندن به شدت خواننده را آزار می دهد،تاریخ های داستان است.به نحوی که در ابتدا
شما فکر می کنید گذشته است.سپس از طریق اینکه گلد استون در قرن نوزدهم می زیسته و اکنون صدو ده سال
پس از ان است می بینید که چندان هم گذشته نیست و به زمان حال می خورد.سپس می بینید که این چیز ها
نمی تواند در زمان حال اتفاق بیفتد.پس به زمان آینده فکر می کنید و در اینجا بار هم تاریخ گلد استون است که شما
را آزار می دهد.من نمی فهمم که چرا نویسنده برای دنیای فانتزی ای که خلق کرده تاریخ مشخص تعیین کرده.مگر
حتما باید اتفاقات تاریخ داشته باشند؟البته این نکته نیز هست که این فانتزی با دنیایی واقعی گره خورده.و ممکن
است این داستان زمانش مبنی بر آینده با شیوه ی قرن نگاری دیگر است که البته...این هم چندان منطقی به نظر
نمی آید.
اگر قبر چرچیل نامبرده نمیشد به راحتی می شد مشکلات زمانی این رمان را حل کرد فقط با یک جمله"در رمان
فانتزی لزومی ندارد همه چیز واقعی باشد."همانطوز که می دانید برای مثال ما در قرن نوزدهم چیزی به عنوان
امپراطوری پراگ نداشتیم.ای کاش نویسنده سعی نمی کرد خیلی این اثر را با وقعیت و تاریخ ترکیب کند.
البته این تاریخ آزار دهنده نقش موثری در داستان ندارد و شما می توانید با رد کردن آن به راحتی از داستان لذت
ببرید.داستان بسیار زیباست و جزو معدود رمان هایی بود که مرا به خواند جلد بعد ترقیب کرد.از نظر من ارزش بالایی دارد و می تواند نمره ی 4.5 از پنج را با ارفاق کسب کند.
یک نکته ای که شاید برای ما ایرانیان جالب باشد این است که جاناتان استرود در جای جای رمان از ایران و اجسام
ایرانی صحبت می کند.به طوری که حتی نام ایران از مصر هم بیشتر برده شده!(البته خیلی چیز شگرفی هم نیست
چون اصولا از فرش و معماری ایرانی تعریف کرده!)
یک نکته ی کوچک:اگر زیر نویس ها را با دقت خواند ه باشبد در زیر نویس صفحه ی 650 مطلبی کوتاه درباره ی
حلقه ی سلیمان می بینید.یک داستان دیگر برای بارتیمیوس نوشته شده که عنوانش همین است.اگر اطلاعاتی
راجع به آن (موضوع،داستان و هر چیز دیگر)داشتید حتما در نظرات برایم بنویسید
نظرات شما عزیزان:
آخه خود سایت جان استرود کتاب رو به عنوان جلد چهار معرفی کرده.
ولی این صرفا یک عنوان بود.
ویکی پدیا رو هم بقیه ویرایش می کنند دیگه.
من بیشتر به خاطر ینکه گفته بودید خلاصه داستان رو می خواهید راهنمایی تون کردم.
پاسخ:رابطه ی حلقه ی سلیمان با بارتیمیوس مثل خاطرات دورگه با قهرمانان المپه
به دلیل اتفاق نیفتادن در فضای داستانی نمیتونند جز جلد ها حساب شوند
پاسخ:ممنون از خلاصه تون
با تشکرپاسخ:باید بری تو موضوعش
.: Weblog Themes By Pichak :.